Posted
10:14 AM
by Mehran Baharlı
بركيارق سلطان سلجوقي متولد اصفهان
بركيارق
بَرْكيارُق، ابوالمظفر (حك 485- ربيعالا¸خر 498ق/1092- دسامبر 1104م)، سلطان سلجوقى و فرزند ملكشاه.
كلمة بركيارق كه به شكلهاي بركياروق و بركيارغ نيز آمده است (نك: ابنخلكان، 1/268؛ صفدي، 10/121؛ سبط ابن جوزي، 8(1)/8، 12؛جوينى، 3/207)؛ نامىتركى، و مركب از دو جزء«بِرْك» و «ياروق/ ياروغ»، به معنى «فروغ نافذ»، يا «درخشش نيرومند» است (نك: استرابادي، 256؛ بخاري، 1/74، 292؛ كلاوسن، 962 .(361-362,
بيشتر مآخذ موجود، تولد بركيارق را در 474ق/1081م در اصفهان دانستهاند (ظهيرالدين، 39؛ راوندي، 138؛ ابنخلكان، همانجا)، اما در اين صورت، او در زمان مرگ پدرش ملكشاه (485ق)، 11سال داشته است؛ در حالى كه بيشتر منابع او را در زمان مرگ ملكشاه 13 ساله دانستهاند (مثلاً نك: ظهيرالدين، 35؛ راوندي، 139). ابن اثير تولد او را در 471ق آورده (10/112)، و بنداري سن او را در آغاز حكومتش، 12 سال گفته است (ص 90). مادرش زبيده خاتون، دختر عموي ملكشاه و دختر امير ياقوتى بود (راوندي، 134؛ ابن اثير، 10/215). القاب بركيارق را ركنالدين، ركن الدنيا و الدين، برهان اميرالمؤمنين، يمين اميرالمؤمنين، شهاب الدوله، مجدالملك و قسيم اميرالمؤمنين آوردهاند (معزي، 118، 169؛ مجمل ...، 429؛ راوندي، 85، 138؛ بنداري، 82؛ حسينى، 75؛ حسينى يزدي، 71؛ ابناثير، 10/229).
بركيارق از آغاز سلطنت گرفتار رقابتها و نزاعهاي ممتد بر سر جانشينى، ونيز جنگهاي خانگى در خاندان سلجوقى شد كه تادرگذشت او ادامه داشت (بازورث، .(102 منشأ اين اختلافات، فقدان قانون مشخصى براي جانشينى بود، زيرا وليعهد سلجوقى، تنها يكى از پسران سلطان بود و فرزند ارشد، حق مطلقى در اين باره نداشت (لمتن، .(226 افزون بر اين، ظاهراً فرزندان يك شاهزاده خانم سلجوقى، بر فرزندان ديگر مادران، برتري نداشتند. چنانكه با وجود بركيارق - فرزند زبيده خاتون (شاهزاده خانم سلجوقى) - ملكشاه در 480ق/1087م، پسر ديگرش احمد را كه از تَركان خاتون (شاهزاده خانم تراخانى و نخستين همسرخويش) داشت، بهجانشينىبرگزيد؛ اما او، يكسالبعددرگذشت (ابن اثير، 10/162، 169؛ لمتن، 258 ,227 -226 ؛ بازورث، .(76
با اينكه برخى از منابع اشاره كردهاند كه ملكشاه و خواجه نظامالملك، به جانشينى بركيارق تمايل داشتند و ملكشاه، او را به وليعهدي برگزيده بود (مثلاً نك: ظهيرالدين، 33، 35؛ راوندي، 134، 139؛ حسينى يزدي، همانجا)، اما پس از مرگ ملكشاه، همسر با نفوذش تركان خاتون كوشيد تا پسر خردسال خود، محمود را بر تخت بنشاند؛ سرانجام، مقتدي خليفة عباسى (حك 467-487ق/1075-1094م) هم او را به عنوان جانشين ملكشاه به رسميت شناخت و در جمعة 22شوال 485، به نام محمود خطبه خوانده شد (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 139-140؛ حسينى يزدي، 72-73؛ ابن اثير، 10/214؛ قس: بنداري، 83: خليفه مستظهر). با اينهمه، تركان خاتون كه مىدانست با وجود بركيارق، حكومت پسرش پا برجا نمى ماند، يكى از خواص خود را به قصد دستگيري بركيارق به اصفهان فرستاد؛ اما غلامان نظاميه، بركيارق را از اصفهان گريزانده، به ري بردند و بر تخت نشاندند (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 140-141؛ حسينى يزدي، 73؛ اقبال، 81 -82؛ قس: ابن اثير، 10/215). در اين ميان، تركان خاتون و محمود از بغداد به اصفهان رسيدند و در آنجا مستقر شدند. چندي بعد، ميان سپاه ايشان و بركيارق نزديك بروجرد نبردي روي داد كه به شكست تركان خاتون انجاميد (اواخر ذيحجة 485). آنگاه بركيارق اصفهان را در محاصره گرفت و سرانجام، با دريافت 500هزار دينار، به همدان عقب نشست (ظهيرالدين، 36؛ راوندي، 141؛ حسينى يزدي، 74؛ حمدالله، 440؛ ابن اثير، 10/215- 216).
با اينهمه، تركان خاتون از توطئه بر ضد بركيارق باز نايستاد و به اسماعيلبن ياقوتى دايى بركيارق و پسر عموي ملكشاه - كه در آذربايجان امارت داشت - وعده داد كه اگر بركيارق را براندازد، به ازدواج او درآيد. اسماعيل سپاهى فراهم آورد و در كرج ابودلف با بركيارق درگير شد، اما شكست خورد (486ق) و مدتى بعد به دست هواداران بركيارق، يا به فرمان او، كشته شد (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 141- 142؛ ابن اثير، 10/224).
بركيارق در اواخر سال 486ق وارد بغداد شد و روز جمعه 14محرم 487 در بغداد خطبه به نام او خوانده شد (همو، 10/229). چندي بعد، تُتُش، عموي بركيارق بر وي شوريد و در شوال 487/اكتبر 1094 وي را مغلوب كرد. بركيارق كه توان پايداري نداشت، به اصفهان گريخت. اندكى پيش از اين، در رمضان همين سال، تركان خاتون درگذشته بود. در ورود به اصفهان، محمود برادر بركيارق ابتدا از او استقبال كرد. اما اميران محمود، بركيارق را دستگير كردند و قصد هلاكش را داشتند. چندي بعد، محمود به آبله مبتلا شد و از آن بيماري درگذشت (487ق). از اين رو، بزرگان بر سلطنت بركيارق اتفاق كردند و او را بر تخت نشاندند (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 142؛ حسينى يزدي، 75- 76؛ حمدالله، 441؛ ابن اثير، 10/234- 235؛ ابن جوزي، 17/14). سرانجام، بركيارق در نبردي كه با سپاه تتش نزديك ري روي داد، پيروز شد و تتش در صفر 488 به قتل رسيد (راوندي، 143؛ بنداري، 84 - 85؛ حسينى، 76؛ ابن اثير؛ 10/244- 245). در همين ايام، عموي ديگر بركيارق، ارسلان ارغون كه بعد از مرگ ملكشاه، بر سراسر خراسان تسلط يافته بود، از بركيارق خواست تا فرمانروايى او را بر اين ولايت تأييد كند. بركيارق مدتى بعد عموي ديگر خود، بوري بَرْس را به جنگ ارسلان ارغون فرستاد. ارسلان، ابتدا شكست يافت، اما در نبردي ديگر، بوري برس مغلوب (488ق)، و بعد كشته شد (بنداري، 256- 257؛ حسينى، 84 - 85؛ ابن اثير، 10/262-264). از اين رو، بركيارق در 489ق، خراسان را به برادرش سنجر - كه از مادري ديگر بود - سپرد و او را با سپاهى راهى آن ديار كرد. اما ارسلان ارغون پيش از جنگ به دست يكى از غلامانش در مروكشته شد (490ق). در اين وقت، بركيارق به سنجر پيوست و تمامى خراسان را تصرف كرد و در شهرهاي ماوراء النهر نيز، خطبه به نام او خوانده شد (راوندي، همانجا؛ حسينى، 78، 86؛ بنداري، 258؛ ابن اثير، 10/262، 265؛ ابن خلكان، 1/268؛ صفدي، 10/121).
پس از سركوب شدن بعضى از شورشهاي محلى برضد بركيارق در 490ق - مانند شورش محمد بن سليمان (معروف به امير اميران)، يارقطاش و قودن (نك: ابن اثير، 10/265-267) - مؤيدالملك پسر نظامالملك كه از وزارت بركيارق معزول شده بود، اُنر امير سلجوقى را بر ضد بركيارق برانگيخت؛ اما انركه به قصد عصيان، از اصفهان روي به ري آورده بود، در 492ق نزديك ساوه، به دست باطنيان، و به روايتى به وسيلة تركان سپاهش كشته شد (ظهيرالدين، 37؛ راوندي، 144- 145؛ حسينى يزدي، 77؛ قس: ابن اثير، 10/281-282؛ ابن جوزي، 17/50). مؤيدالملك اين بار به گنجه نزد محمد - برادر بركيارق كه از مادري ديگر بود - رفت و او را براي دست يابى به سلطنت، تحريك كرد. محمد نيز در آن ولايت، خطبه به نام خويش كرد و مؤيد الملك را به وزارت برداشت و سپس با سپاهى گران به سوي بركيارق راند و در ذيقعدة 492 به ري - كه بركيارق از آنجا گريخته بود - دست يافت. در آنجا، زبيده خاتون مادر بركيارق دستگير گرديد و پس از چندي، به فرمان مؤيدالملك كشته شد (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 145؛ بنداري، 87، 259؛ ابن اثير، 10/287- 288).
از اين پس، باقى روزگار بركيارق به جنگهاي پنجگانه با برادر ناتنيش محمد گذشت (4 رجب 493، 3جمادي الا¸خر 494، صفر 495، جمادي الاول 495، 8جمادي الا¸خر 496) كه در اين ميان، پيروزي بيشتر با بركيارق بود (ظهيرالدين، 39؛ راوندي، 148؛ ابن اثير، 10/294، 303، 329، 332، 359؛ نيز نك: بازورث، .(108-111
سرانجام، در ربيع الا¸خر 497/ژانوية 1104، دو طرف صلح كردند و موافقت شد كه محمد بر شمال شرقى ايران، از سفيد رود تا باب الابواب و نيز بر ديار بكر، جزيره، موصل و سوريه حكومت كند و بركيارق بر نواحى مركزي ايران، جبال، طبرستان، خوزستان، اصفهان، فارس، بغداد، مكه و مدينه فرمان براند. همچنين، قرار شد كه سنجر حاكم خراسان باشد، اما به نام محمد خطبه بخواند. بدين ترتيب، امپراتوري سلجوقى تجزيه شد (بنداري، 261؛ ابن اثير، 10/369-371؛ ابنجوزي، 17/85؛ سبط ابن جوزي، 8(1)/8؛ بازورث، .(111
بركيارق در 2 ربيع الا¸خر 498 در اثر بيماري در بروجرد درگذشت. جنازة او را به اصفهان بردند و به خاك سپردند. وي پيش از مرگ، فرزند خردسالش ملكشاه را به جانشينى برگزيد. اما در واقع، پس از مرگ بركيارق، محمد فرمانرواي تمام امپراتوري سلجوقى شد و بدين ترتيب، بار ديگر وحدت قلمرو سلاجقه تا مدتى محقق گرديد (بنداري، 89 -90، 261؛ ابن اثير، 10/380؛ حسينى، 78؛ مجمل، 465، قس: 410؛ ابن جوزي، 17/93؛ سبط ابن جوزي، 8(1)/12-13).
وزارت بركيارق در دست عزالملك، مؤيد الملك، فخرالملك (3تن از پسران خواجه نظام الملك) و نيز مجدالملك قمى، عبدالجليل دهستانى و خطيرالملك ميبدي بود (ظهيرالدين، 35، 39؛ راوندي، 138-139؛ مجمل، 409- 410؛ ناصرالدين، 52؛ عقيلى، 216- 218، 226؛ اقبال، 104- 105؛ لمتن، 303 -302 )؛ اما هيچ يك شايستگى و توانايى كافى براي ادارة اوضاع آشفتة آن روزگار را نداشتند. اختلافات بركيارق و برادرانش، به توسعة نفوذ و قدرت باطنيان نيز كمك كرد. تسامح بركيارق نسبت به ايشان، باعث شد كه باطنيان نه تنها بر بعضى از دژهاي نظامى دست يافتند، بلكه به تدريج نفوذ خود را در ميان سپاه بركيارق نيز افزايش دادند و به تبليغ عقايد خويش پرداختند و اين نفوذ بدانجا رسيد كه بعضى، بركيارق را هم متمايل به ايشان مىدانستند و لشكريان او را باطنى مى خواندند. از اين رو، سرانجام، بركيارق در شعبان 494، فرمان قتل عام باطنيه را صادر كرد و آنها را از سپاه خويش بيرون راند (راوندي، 155؛ جوينى، 3/207- 208؛ رشيدالدين، 80، 116-117، 120؛ ابن اثير، 10/313، 322-323؛ ابنجوزي، 17/62 -63).
گرفتاريهاي داخلى بركيارق و دوري قلمرو وي از صحنة جنگهاي صليبى، باعث شد كه او حتى به درخواست خليفه، پس از تسخير بيتالمقدس به دست صليبيان نيز واكنشى نشان ندهد. گرچه پيش از آن، در ربيع الا¸خر 491/مارس 1098، بركيارق با نوشتن نامهاي به امرا وفرماندهان،آنانرابه جنگ باكفار تشويق كرد(ابنخلدون،4(1)/142؛ ابن جوزي، 17/43؛ را نسيمان، ؛ II/13 بازورث، .(103
تقريباً تمام دورة حكومت بركيارق، در جنگها و كشمكشهاي بىحاصل داخلى گذشت. بسياري از مورخان، اوصاف و اخلاق او را ستودهاند (مثلاً نك: ظهيرالدين، همانجاها؛ راوندي، 79، 138-139؛ ابن اثير، 10/381؛ قس: حسينى، همانجا؛ ابن خلكان، 1/268، كه عيب او را مىگساري دانستهاند) و بعضى شاعران نيز او را مدح گفتهاند (مثلاً نك: معزي، 118، 164- 166، جم ).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 1412ق/1992م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابنخلكان، وفيات؛ استرابادي، محمد مهدي، سنگلاخ، به كوشش روشن خياوي، تهران، 1374ش؛ اقبال آشتيانى، عباس، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، تهران، 1338ش؛ بخاري، سليمان، لغت چغتاي و تركى عثمانى، استانبول، 1298ق؛ بنداري اصفهانى، فتح، زبدة النصرة، به كوشش هوتسما، ليدن، 1889م؛ جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشاي، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، 1355ق/1936م؛ حسينى، على، اخبار الدولة السلجوقية، به كوشش محمد اقبال، لاهور، 1933م؛ حسينى يزدي، محمد، العراضة فى الحكاية السلجوقية، به كوشش كارل زوسهايم، ليدن، 1327ق/1909م؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ راوندي، محمد، راحة الصدور، به كوشش محمد اقبال، تهران، 1364ش؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد تقى دانش پژوه و محمد مدرسى، تهران، 1356ش؛ سبط ابنجوزي، يوسف، مرآة الزمان، حيدرآباد دكن، 1370ق/1951م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش ژاكلين سوبله و على عماره، ويسبادن، 1402ق/1982م؛ ظهيرالدين نيشابوري، سلجوق نامه، تهران، 1332ش؛ عقيلى، حاجى بن نظام، آثار الوزراء، به كوشش جلالالدين محدث ارموي، تهران، 1364ش؛ مجمل التواريخ و القصص، به كوشش محمد تقى بهار، تهران، 1318ش؛ معزي، محمد، ديوان، به كوشش عباس اقبال آشتيانى، تهران، 1318ش؛ ناصرالدين منشى كرمانى، نسائم الاسحار، به كوشش جلال الدين محدث ارموي، تهران، 1364ش؛ نيز:
Bosworth, C.E., X The Political and Dynastic History of the Iranian World n , The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Clauson, G., An Etymdogical Dictionary of Pre-Thirteenth-Century Turkish, Oxford, 1972; Lambton, A.K.S., Continuity and Change in Medieval Persia, New York, 1988; Runciman, S., A History of the Crusades, Harmondsworth, 1965.
روزبه زرين كوب
-