Posted
10:41 AM
by Mehran Baharlı
دودمان تركي اينجو
اينْجو، دودمانى ايرانى كه در نيمة اول سدة 8 ق/14م مقارن با اواخر عصر ايلخانان، چندي به مناصب ديوانى و فرمانروايى ايالات جنوبى ايران از اصفهان تا كنارههاي خليج فارس دست يافتند (قس: شبانكارهاي، 296: كه اين دودمان را ترك نژاد خوانده است). نخستين فرد نام آور آنان شرف الدين محمود شاه فرزند محمدبن فضلالله بود كه نسب خود را به چند واسطه به خواجه عبدالله انصاري مىرساند ( منتخبالتواريخ...،170؛ فصيح، 3/32؛ حمدالله، تاريخ...، 664)، اگرچه در صحتاين انتسابترديد هست. بهروايت ديگر نام پدر محمود شاه، امير طخطاخ اينجو بوده، و رشيدالدين فضلالله در مكتوبى كه به او نوشته، از وي با اين عنوان ياد كرده است (ص 168-169). اينجو در اصل واژهاي مغولى و به معناي املاك خالصه و اختصاصى سلطانى و ديوان بود (نك: ه د، اينجو، اصطلاح) و چون ادارة املاك خالصه در اواخر عهد ايلخانى در عهدة شرفالدين محمود شاه بود، بدين لقب معروف شد (غفاري، تاريخ جهان آرا، 221، تاريخ نگارستان، 280).
پس از شرفالدين، ديگر افراد خانوادة او نيز به اينجو شهرت يافتند (قزوينى، محمد، 1/166). تصدي خالصه شغل مهم و پراستفادهاي بود و شرفالدين از اين راه مال بسيار اندوخت (غنى، 1/5). محمودشاه اوايل سلطنت محمد خدابنده، يعنى از 703ق/1304م مأمور فارس شد و به تدريج بر آنجا استيلا يافت و در 725ق/1325م توانست بر مجموعة ولايات فارس به استقلال حكومت كند و بلوكات آنجا را متحد نمايد (احمد زركوب، 101-102)؛ اما او بيشتر اوقات ملازم اردوي سلطانى بود و از سوي خود نايبانى را به فارس مىفرستاد ( منتخبالتواريخ،172).
محمود شاه به تدريج و در طى ساليان با مردم فارس و به ويژه شيراز ارتباط نزديكى برقرار كرده بود، به گونهاي كه حتى زمانى كه عنوان حكومت نداشت، فرمانروايان بى مشورت او نمىتوانستند كاري از پيش ببرند (قزوينى، يحيى، 262-263). روابط محمود با سلطان ابوسعيد، در اواخر سلطنتش تيره شد (اقبال، تاريخ مفصلايران از صدر...، 567). از اين رو، در 734ق/1334م ابوسعيد او را از حكومت فارس بركنار كرد، اما محمود از فرمان او سر برتافت و ابوسعيد فرمان به قتل او داد. غياثالدين محمد رشيدي وزير خويشاوند شرفالدين محمود بهوساطت برخاست و ابوسعيد به زندانى شدن وي در قلعة طبرك اصفهان اكتفا كرد. متعاقب آن فرزندش مسعود شاه نيز به روم (آسياي صغير) تبعيد گرديد (حافظ ابرو، 187- 188؛ اقبال، همانجا). ظاهراً محمود مدتى طولانى در زندان نماند و باز مورد اعتماد و اقبال واقع شد؛ اما آرپاخان كه پس از قتل ابوسعيد در 18 ربيعالا¸خر 736 رسماً به جانشينى او منصوب شد، به گمان آنكه شرفالدين محمود يكى از فرزندان هلاكو را در خانة خود نگه داشته، تا در موقع مناسب او را به سلطنت برساند، بر وي خشم گرفت و در نيمة رجب 736 او را به قتل رساند. دو تن از پسران محمود، يعنى مسعودشاه و ابواسحاق نيز كه در تبريز بودند، از آنجا گريختند (فصيح، 3/47؛ شبانكارهاي، 298- 299؛ اقبال، تاريخ مفصل ايران از استيلاي...، 1/349-350).
شرفالدين محمود فرمانروايى مردم دار بود و از ثروت كلان خود در كارهاي خير و عامالمنفعه استفاده مىكرد، چنانكه بارويى تازه و مستحكم بر گرد شيراز كشيد (حمدالله، نزهة...، 137). ابن بطوطه هنگام گذر از يزد به شيراز وصف كاروانسرايى را مىكند كه آن را محمودشاه آبادان كرده بود (ص 202-203). از مأنوسان و معاشران وي يكى امينالدين بليانى ممدوح نام آور حافظ بود. امينالدين پس از شرفالدين نامة اديبانة تسليت آميزي به مسعود شاه فرزند او نوشت كه متن آن اكنون در دست است (صفا، 3(2)/877 - 878). از شرفالدين محمودشاه 6 فرزند پسر برجاي ماند كه هر يك ولايت و امارت يافتند، از جمله:
جلالالدين مسعودشاه: وي در 725ق/1325م از سوي پدر ادارة ولايات فارس را در دست گرفت و بعداً ابوسعيد نيز حكومت كرمان و مكران تا حدود سند و هند را بدو سپرد (شبانكارهاي، 297)، اما در 730ق/1330م براي مدتى برادر ديگر وي - غياثالدين كيخسرو - عهدهدار امور فارس شد (احمد زركوب، 102). مسعودشاه كه پس از قتل پدر به روم گريخته بود، اندكى بعد با كمك شيخ حسن بزرگ ايلكانى كه امير ياغى باستى را همراه او كرد، به شيراز بازگشت (738ق) (معينالدين، 93-94؛ قزوينى، يحيى، 264- 265؛ اقبال، تاريخ مفصل ايران از صدر، 568 -569)، اما چندي بعد ياغى باستى با مسعودشاه كه سخت مورد توجه شيرازيان بود، درگير شد و او را در 743ق/1342م به قتل رساند (حافظ ابرو، 214- 215؛ قزوينى، يحيى، همانجا). پس از كشته شدن مسعودشاه، مادرش - تاشى خاتون كه زنى مدبّر بود - مردم شيراز را شوراند و آنان امير ياغى باستى را از شهر بيرون راندند (شبانكارهاي، 312). جلالالدين مسعودشاه اميري كاردان بود و در آبادانى شيراز اهتمام داشت و آثار بسيار و بقاع خير از خود برجاي نهاد، از جمله بايد از مدرسة مسعوديةشيراز، رباط ايزد - خواست و چند بناي ديگر نام برد ( منتخب التواريخ، 173).
غياثالدين كيخسرو: وي به روزگار پدر زمانى نيابت حكومت فارس را بر عهده داشت و با سركوب گردنكشان آرامشى در آن ناحيه پديد آورد. در دوران تبعيد برادر خود مسعودشاه، حكومت همانجا را در دست داشت. هنگامى كه مسعودشاه به فارس بازگشت (738ق)، غياثالدين كيخسرو از تحويل حكومت به او سر باز زد و همين امر اختلافى درميان دو برادر پديد آورد كه به دنبال آن غياثالدين دستگير شد و بهحبس افتاد.او در سالبعد (739ق/1338م)در زنداندرگذشت (فصيح، 3/55).
ابواسحاق اينجو: وي از ناموران خاندان اينجو و ممدوح حافظ بود (نك: ه د، 5/161- 165).
شمسالدين محمد (717-740ق): وي چهارمين پسر محمودشاه بود كه در شيراز مقام داشت و هنگامى كه مسعودشاه به شيراز بازگشت، با او نافرمانى آغاز كرد. پس در قلعة سفيد شولستان به بند افتاد (غنى، 1/34). در 740ق/1339م كه پيرحسين چوپانى از سوي امير شيخ حسن چوپانى مأمور حكومت فارس و مقابله با مسعودشاه شد، شمسالدين محمد از زندان گريخت و به او پيوست (فصيح، 3/57). پيرحسين به ياري وي مسعودشاه را از شيراز راند و حكومت فارس را در دست گرفت. اما مردم به شمسالدين بيش از او توجه داشتند و اين امر حسادت وي را برانگيخت، تا آنكه شمسالدين را در 28 رمضان 740 به قتل رساند (شبانكارهاي، 315؛ فصيح، 3/57؛ قزوينى، محمد و اقبال، 377، حاشية 3). پس از اندكى مردم شهر، پيرحسين را به انتقام خون او از شيراز بيرون راندند و بار ديگر مسعودشاه به شيراز بازگشت (عبدالرزاق، 1/155؛ كتبى، 16-17).
مآخذ: ابن بطوطه، رحلة، بيروت، 1384ق/1964م؛ احمد زركوب، شيرازنامه، به كوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، 1350ش؛ اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت، تهران، 1347ش؛ همو، تاريخ مفصل ايران از صدراسلام تا انقراض قاجاريه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1362ش؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذيل جامعالتواريخ رشيدي، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، 1350ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ همو، نزهةالقلوب، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1336ش؛ رشيدالدين فضلالله، مكاتبات رشيدي، به كوشش محمد شفيع، لاهور، 1364ق/ 1945م؛ شبانكارهاي، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1366ش؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1353ش؛ غفاري قزوينى، احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، 1343ش؛ همو، تاريخ نگارستان، به كوشش مرتضى مدرس گيلانى، تهران، 1340ش؛ غنى، قاسم، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، تهران، 1366ش؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، به كوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قزوينى، محمد، يادداشتها، تهران، 1346ش؛ همو و عباس اقبال آشتيانى، مقدمه و حاشيه بر شدالازار جنيد شيرازي، تهران، 1328ش؛ قزوينى، يحيى، لبالتواريخ، تهران، 1363ش؛ كتبى، محمود، تاريخ آل مظفر، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1335ش؛ معينالدين يزدي، مواهب الهى، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1326ش؛ منتخبالتواريخ معينى، منسوب به معينالدين نطنزي، به كوشش ژان اوبن، تهران، 1336ش.
سيدعلى آلداود
-
Posted
10:31 AM
by Mehran Baharlı
آل تركه از خجند تركستان در اصفهان
آل ترکه
آل تُر ْکه، از خانوادههای نامی دین و دانش در ایران که بیش از 2 قرن در اصفهان معروفیت عام داشتهاند. اصل این خانواده از خجند ترکستان بود و نسبت ترکه از اینرو با نام افراد آن همراه گشت. جدّ آنان در عصر خوارزمشاهیان (یا سلاجقه) به اصفهان هجرت کرد. فرزندان وی درآنجا ماندگار شدند و جمعی از ایشان در دانش به مقامات عالی رسیدند. از این خانواده تنی چند در تاریخ شهرت یافتند که در زیر از آنان یاد میشود:
1.صدرالّدین ابوحامد محمّد، از حکما و متکلّمین نامی نیمه اول سده 8ق/14م. وی با رشیدالّدین فضلالله دوستی و مکاتبه داشت و تصدّی امور شرعی پیروان مذهب حنفی در اصفهان به او و برخی خویشاوندانش محوّل بود. کتاب قواعدالتّوحید از او باقیمانده است (سنگی، تهران 1315ق؛ خطی، تهران، کتابخانه مرکزی). نواده مشهور وی، صاینالدّین، در مقدمه شرحی که بر این کتاب نوشته، آثار زیر را نیز به صدرالدّین نسبت داده است: رساله در وجود مطلق؛ الاعتمادالکبیر؛ الحکمةالرّشیدیة. اثر اخیر به نام رشیدالدّین فضلالله نوشته شده است.
2.صاینالدین علیبنمحمّد نواده صدالدّین مذکور در فوق (د ذیحجه 836ق/ژوئیه 1433م) فقیه و عارف. در سالهای 50 سده 8ق/14م در اصفهان زاده شد. سالیان دراز نزد برادرش که از فقیهان و متصوّیان مترشع بود، درس خاوند و در فقه، علوم غریبه، حروف و تصوّف مهارت یافت. پس از فتح اصفهان توسط سپاهیان تیمور، وی و برادرانش به سمرقند کوچانیده شدند و در آنجا به مناصب قضا و جز آن اشتغال یافتند. صاینالدین همچنان در نزد برادر درس میخواند. گویند که وی مجموعاً مدت 25 سال از محضر برادر استفاده کرد. سپس به عزم حج روانه مکه شد و مدت 15 سال در حجاز، مصر، شام و عراق به سر برد و در مجالس درس علمای این بلاد حضور یافت.
ازجمله در مصر نزد شیخسراجالدین بلقینی تلمّذ کرد. پس از آن به اصفهان بازگشت. در 809ق/1406م پیرمحمد گورکانی، نواده تیمور و فرمانروای فارس و عراق عجم، او را به شیراز که مقرّ حکومت وی بود، دعوت کرد. پس ازکشته شدن پیرمحمد (812ق/1409م) و فرمانروایی برادرشمیرزا اسکندر، صاینالدین به خدمت او درآمد و چون میرزااسکندر در 813ق/1410م اصفهان را نیز به قلمرو حکومت خویش منضم ساخت، صاینالدین به اصفهان بازگشت. پس از شورش اسکندر بر شاهرخ و غلبه شاهرخ بر وی و کشته شدن او، صاینالدین نخست مدتی انزوا پیشه ساخت، سپس به خراسان رفت و از عنایت شاهرخ برخوردار گردید و و از جانب او به عنوان قاضی یزد برگزیده شد؛ اما برخی فقهای قشری که با او خصومت داشتند، رسایلی را که وی در سالهای جوانی در باب عرفان نوشته بود، بهانه تکفیر او ساختند. صاینالدین برای پاسخگوی به اتهامات آنان به هرات فراخوانده شد. از تفصیل گفت و گوی او با مخالفانش اطلاعی در دست نیست، اما خود او در کتاب مشهورش، به نام نفةالمصدور اول، که کمی دیرتر از این تاریخ خطاب به پادشاه نوشته، اعلام میدارد که گرچه از گرایش سالهای جوانی خود به عرفان و تصوّف دست برداشته است، اما اندیشههای عرفانی را نیز دور از اسلام نمیداند.
در 830ق/ 1427م مردی به نام «احمد لُر»، شاهرخ را در مسجد جامع هرات مجروح ساخت. شاهرخ جان به در برد، اما احمد را کشتند و جمعی از علما بهویژه اهل عرفان را به همدستی با وی متّهم ساختند و به ازار ایشان پرداختند. از آن جمله، صاینالدین را نخست زندانی ساختند و سپس به همدان و کردستان و تبریز تبعید کردند. بعدها، امیر علاءالدین حاکم گیلان، او را نزد خویش خواند و صاینالدین مدتی در آنجا به سر برد. پس از آن به نطنز رفت، مدّتی بعد در صاین قلعه (در نزدیکی زنجان) با شاهرخ دیدار کرد و و شاهرخ کوشید از او دلجویی کند. پس از این تاریخ نیز گویا مدتی بر مسند قضای شهر نیشابور نشست. صاینالدین در هرات درگذشت.
از او در آثار بسیار به عربی و فارسی برجای مانده است؛ برخی از آنها را نام میبریم:
الف ـ آثار عربی: الرّسالةالانزالیّة درباره نزول قرآن؛ الرسالةالبائیة؛ الرسالةالمحمدیة؛ شرح نظمالدر ابنالفارض؛ شرح فصوصالحکم؛ شرح بسمله؛ مهر نبوت؛ المناهج، در منطق؛ رسائل (برای اطلاع بیشتر درباره این آثار نکـ شوای ملّی ٠سابق)، فهرست خطی)؛ المفاحص، در علم حروف و اعداد (شورای ملی (سابق)، فهرست خطّی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطّی)؛ التّمهیدفیشرح قواعدالتوحید، سنگی، تهران، 1315ق.
ب ـ آثار فارسی: اسرارالصلوة (شورای ملی (سابق)، فهرست خطّی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطّی؛ استانبول، بایزید ولیالدین؛ دارالکتبالمصریة)؛ اعتراف، نیز زیر عنوان اعتقاد، اعتقادیه (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول)؛ ترجمه قصیده نظمالدّرَابنفارض (شورای ملی (سابق)، فهرست فهرست خطّی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطّی؛ کتابخانه امیرالمؤمنین، نجف؛ دارالکتبالمصریة؛ موزه ملی پاکستان، فهرست خطی)؛ تحفه علائی (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی)؛ تصوف و حروف (آیتالله مرعشی، فهرست خطّی؛ موزه ملی پاکستان، فهرست خطی)؛ جامع اطوار علم الحروف (شورای ملی (سابق)، فهرست خطّی)، خواص علم صرف (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی، آیتالله مرعشی، فهرست خطی)؛ رساله در حروف (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی؛ موزه ملی پاکستان، فهرست خطی؛ کتابخانه عمومی پنجاب، لاهور؛ دارالکتبالمصریة)؛ رساله در عرفان (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی)؛ ره انجام (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی)؛ سلم دارالسلام، در بیان احکام و ارکان ایمان (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول)؛ سؤالالملوک یا مقبولالملوک (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ موزه ملی پاکستان، فهرست خطی)؛ شرح ابیاتی از ابنالعربی (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی فهرست خطی)؛ شرح حدیث عماء (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی فهرست خطی)؛ شرح گلشن راز (کتابخانه مرکزی، فهرست خطی)؛ شرح دو حدیث (آیتالله مرعشی فهرست خطی)؛ شرح رساله تجلی (کتابخانه مرکزی، فهرست خطی)؛ شقالقمر (مجلس شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی، سپهسالار (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی؛ گنج بخش، فهرست خطی؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول؛ دارالکتبالمصریة)؛ ضوءاللمعات یا شرح لمعات عراقی (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی؛ دارالکتبالمصریة؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول؛ موزه ملی پاکستان، فهرست خطی؛ کتابخانه عمومی پنجاب، لاهور)؛ قابلیت (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ کتابخانه ملی، فهرست خطی، کتابخانه مرکزی، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی؛ گنج بخش، فهرست خطی؛ موزه ملی پاکستان، فهرست خطی)؛ مبدأ و معاد (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی فهرست خطی؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول)؛ مدارج افهامالافواجفیتفسیر آیة ثمانیة ازواج (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی)؛ مناظرات خمس (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول؛ دارالکتبالمصریة؛ موزه ملی پاکستان؛ کتابخانه عمومی پنجاب، لاهور)؛ مناظره بزم و رزم (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی؛ کتابخانه امیرالمؤمنین، نجف؛ کتابخانه بایزید ولیالدین، استانبول؛ موزه ملی پاکستان؛ کتابخانه عمومی پنجاب، لاهور)؛ مناظره عقل و عشق (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ کتابخانه ملی، فهرست خطی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی)؛ نفئةالمصدور اول و دوم (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی)؛ نامههای صاینالدین (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی)؛ نقطه، در معنی اناالنقطةالتی تحتالباء (شورای ملی (سابق)، فهرست خطی؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی؛ ملی ملک، فهرست خطی؛ دانشکده ادبیات تهران، فهرست خطی؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی؛ کتابخانه امیرالمؤمنین، نجف؛ دارالکتبالمصریة؛ گنج بخش، فهرست خطی، موزه ملی پاکستان، فهرست خطی).
3.افضلالدین محمدبنصدرالدّین (د 850ق/1446م). به احتمال قوی برادرزاده صاینالدین علیبنمحمد بود و مانند بسیاری از اعضای این خاندان در کلام و ادبیات تبحّر داشت. افضلالدین از 846ق/1442م در دربار میرزاسلطان محمد پسر بایسنقر، که ایالت قم و ری از جانب جدّش شاهرخ به او واگذار شده بود، میزیست و به تشویق او، کتابالملل والنّحل شهرستانی را به فارسی برگرداند و مطالبی نیز به ان افزود و آن را تنقیحالادلّة والعللفیترجمة کتابالملل والنّحل نام نهاد. وی در دیباچه این کتاب، آن را به شاهرخ تقدیم کرده است. در 850ق/1446م سلطان محمد به اندیشه توسعه منطقه حکمرانی خود افتاد، اصفهان را تصرف کرد و شیراز را در محاصره گرفت. شاهرخ به عزم سرکوب نوادهاش به اصفهان و شیراز لشکر کشید، سلطان محمد به لرستان گریخت و شاهرخ بسیاری از نزدیکان دربار سلطان محمد را به جرم همکاری با وی به قتل رساند. ازجمله به فرمان وی، افضلالدین را در 13 رمضان 850ق/2 دسامبر 1446م در ساوه به دار آویختند. جنازه او را از ساوه به اصفهان منتقل ساختند و در محل معروف به درب استان به خاک سپردند.
4. افضلالدین محمدبنحبیبالله (د 991ق/1583م) از فقهای سده 10ق/16م. وی تحصیلات مقدماتی خود را در کاشان به پایان برد و سپس نزد فقهای نجف و شام و حجاز به تعلّم پرداخت. سرانجام به خدمت شاهطهماسب درآمد و از جانب او به عنوان قاضی اصفهان تعیین گشت. 2 سال نیز تولیت آستان علیبنموسیالرّضا(ع) را داشت. در دوران سلطان محمد خدابنده بار دیگر قاضی اصفهان شد. در مشهد درگذشت. از آثار او، اصولالفقه (کتابخانه مرکزی، فهرست خطی) و انموذجالعلوم (آقابزرگ، الذریعه) شایان ذکر است.
از دیگر افراد این خانواده، ضیاءالدین علی، حبیبالله جلالالدین محمّد و ملّا مظفّر را باید نام برد. آل ترکه در نزدیکی مسجد لنبان اصفهان مقبرهای خانوادگی داشتهاند و تنی چند از انان درآنجا مدفونند.
مآخذ: آقابزرگ، الذریعة 9 (2)/404، 570-571؛ آیتالله مرعشی، فهرست خطی، 8/227-237؛ اهدایی مشکوة، فهرست خطی، 3/423-425، 465، 498-499؛ بهار، محمدتقی، سبک شناسی، تهران، امیرکبیر، 1349ش، 3/228-237؛ ترکه اصفهانی، افضلالدین، تنقیحالادلة والعللفیترجمة کتابالملل والنحل، به کوشش محمدرضا جلالی نایینی، تهران، علمی، 1321ش؛ صص 47-59؛ دانش پژوه، محمدتقی، «مجموعه رسایل خجندی»، فرهنگ ایران زمین، تهران، 1354ش، 14/307-312؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرةالشعراء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، کلاله خاور، 1328ش، ص 256؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمی، 1340ش؛ 2/404-405؛ شورای ملی (سابق)، فهرست خطی، 2/613-614، 5/424، 6/92، 98-99، 15/200، 21/184؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهرا، فردوسی، 1363ش، 4/71، 489-491، 497-499؛ طرازی، نصرالله، فهرستالمخطوطاتالفارسیة، 1/91؛ کتابخانه مرکزی، فهرست خطی، 9/822، 11/2188، 2302، 2303، 12/2523؛ همان، فهرست میکروفیلمها، 1/133، 478، 734؛ کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست خطی، 16/8، 109-110، 17/232؛ کتابخانه ملی، فهرست خطی، 4/439، 6/274-275؛ کحاله، عمررضا، معجمالمؤلفین، بیروت، داراحیاءالتراثالعربی، 1376ق، 9/175؛ مدرس، محمدعلی، ریحانةالادب، تبریز، 1346ش، 2/165-166؛ مشار، فهرست چاپی عربی، ص 217؛ منزوی، احمد، فهرست خطی، ج 2 (1)؛ همو، فهرست مشترک، ج 2، 3؛ مهدوی، مصلحالدین، تذکرةالقبور، اصفهان، ثقفی، 1347ش، صص 19-22؛ نفیسی؛ سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، فروغی، 1363ش، صص 274-275، 448، 452، 498، 499.
محمدعلی مولوی
-
Posted
10:14 AM
by Mehran Baharlı
بركيارق سلطان سلجوقي متولد اصفهان
بركيارق
بَرْكيارُق، ابوالمظفر (حك 485- ربيعالا¸خر 498ق/1092- دسامبر 1104م)، سلطان سلجوقى و فرزند ملكشاه.
كلمة بركيارق كه به شكلهاي بركياروق و بركيارغ نيز آمده است (نك: ابنخلكان، 1/268؛ صفدي، 10/121؛ سبط ابن جوزي، 8(1)/8، 12؛جوينى، 3/207)؛ نامىتركى، و مركب از دو جزء«بِرْك» و «ياروق/ ياروغ»، به معنى «فروغ نافذ»، يا «درخشش نيرومند» است (نك: استرابادي، 256؛ بخاري، 1/74، 292؛ كلاوسن، 962 .(361-362,
بيشتر مآخذ موجود، تولد بركيارق را در 474ق/1081م در اصفهان دانستهاند (ظهيرالدين، 39؛ راوندي، 138؛ ابنخلكان، همانجا)، اما در اين صورت، او در زمان مرگ پدرش ملكشاه (485ق)، 11سال داشته است؛ در حالى كه بيشتر منابع او را در زمان مرگ ملكشاه 13 ساله دانستهاند (مثلاً نك: ظهيرالدين، 35؛ راوندي، 139). ابن اثير تولد او را در 471ق آورده (10/112)، و بنداري سن او را در آغاز حكومتش، 12 سال گفته است (ص 90). مادرش زبيده خاتون، دختر عموي ملكشاه و دختر امير ياقوتى بود (راوندي، 134؛ ابن اثير، 10/215). القاب بركيارق را ركنالدين، ركن الدنيا و الدين، برهان اميرالمؤمنين، يمين اميرالمؤمنين، شهاب الدوله، مجدالملك و قسيم اميرالمؤمنين آوردهاند (معزي، 118، 169؛ مجمل ...، 429؛ راوندي، 85، 138؛ بنداري، 82؛ حسينى، 75؛ حسينى يزدي، 71؛ ابناثير، 10/229).
بركيارق از آغاز سلطنت گرفتار رقابتها و نزاعهاي ممتد بر سر جانشينى، ونيز جنگهاي خانگى در خاندان سلجوقى شد كه تادرگذشت او ادامه داشت (بازورث، .(102 منشأ اين اختلافات، فقدان قانون مشخصى براي جانشينى بود، زيرا وليعهد سلجوقى، تنها يكى از پسران سلطان بود و فرزند ارشد، حق مطلقى در اين باره نداشت (لمتن، .(226 افزون بر اين، ظاهراً فرزندان يك شاهزاده خانم سلجوقى، بر فرزندان ديگر مادران، برتري نداشتند. چنانكه با وجود بركيارق - فرزند زبيده خاتون (شاهزاده خانم سلجوقى) - ملكشاه در 480ق/1087م، پسر ديگرش احمد را كه از تَركان خاتون (شاهزاده خانم تراخانى و نخستين همسرخويش) داشت، بهجانشينىبرگزيد؛ اما او، يكسالبعددرگذشت (ابن اثير، 10/162، 169؛ لمتن، 258 ,227 -226 ؛ بازورث، .(76
با اينكه برخى از منابع اشاره كردهاند كه ملكشاه و خواجه نظامالملك، به جانشينى بركيارق تمايل داشتند و ملكشاه، او را به وليعهدي برگزيده بود (مثلاً نك: ظهيرالدين، 33، 35؛ راوندي، 134، 139؛ حسينى يزدي، همانجا)، اما پس از مرگ ملكشاه، همسر با نفوذش تركان خاتون كوشيد تا پسر خردسال خود، محمود را بر تخت بنشاند؛ سرانجام، مقتدي خليفة عباسى (حك 467-487ق/1075-1094م) هم او را به عنوان جانشين ملكشاه به رسميت شناخت و در جمعة 22شوال 485، به نام محمود خطبه خوانده شد (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 139-140؛ حسينى يزدي، 72-73؛ ابن اثير، 10/214؛ قس: بنداري، 83: خليفه مستظهر). با اينهمه، تركان خاتون كه مىدانست با وجود بركيارق، حكومت پسرش پا برجا نمى ماند، يكى از خواص خود را به قصد دستگيري بركيارق به اصفهان فرستاد؛ اما غلامان نظاميه، بركيارق را از اصفهان گريزانده، به ري بردند و بر تخت نشاندند (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 140-141؛ حسينى يزدي، 73؛ اقبال، 81 -82؛ قس: ابن اثير، 10/215). در اين ميان، تركان خاتون و محمود از بغداد به اصفهان رسيدند و در آنجا مستقر شدند. چندي بعد، ميان سپاه ايشان و بركيارق نزديك بروجرد نبردي روي داد كه به شكست تركان خاتون انجاميد (اواخر ذيحجة 485). آنگاه بركيارق اصفهان را در محاصره گرفت و سرانجام، با دريافت 500هزار دينار، به همدان عقب نشست (ظهيرالدين، 36؛ راوندي، 141؛ حسينى يزدي، 74؛ حمدالله، 440؛ ابن اثير، 10/215- 216).
با اينهمه، تركان خاتون از توطئه بر ضد بركيارق باز نايستاد و به اسماعيلبن ياقوتى دايى بركيارق و پسر عموي ملكشاه - كه در آذربايجان امارت داشت - وعده داد كه اگر بركيارق را براندازد، به ازدواج او درآيد. اسماعيل سپاهى فراهم آورد و در كرج ابودلف با بركيارق درگير شد، اما شكست خورد (486ق) و مدتى بعد به دست هواداران بركيارق، يا به فرمان او، كشته شد (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 141- 142؛ ابن اثير، 10/224).
بركيارق در اواخر سال 486ق وارد بغداد شد و روز جمعه 14محرم 487 در بغداد خطبه به نام او خوانده شد (همو، 10/229). چندي بعد، تُتُش، عموي بركيارق بر وي شوريد و در شوال 487/اكتبر 1094 وي را مغلوب كرد. بركيارق كه توان پايداري نداشت، به اصفهان گريخت. اندكى پيش از اين، در رمضان همين سال، تركان خاتون درگذشته بود. در ورود به اصفهان، محمود برادر بركيارق ابتدا از او استقبال كرد. اما اميران محمود، بركيارق را دستگير كردند و قصد هلاكش را داشتند. چندي بعد، محمود به آبله مبتلا شد و از آن بيماري درگذشت (487ق). از اين رو، بزرگان بر سلطنت بركيارق اتفاق كردند و او را بر تخت نشاندند (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 142؛ حسينى يزدي، 75- 76؛ حمدالله، 441؛ ابن اثير، 10/234- 235؛ ابن جوزي، 17/14). سرانجام، بركيارق در نبردي كه با سپاه تتش نزديك ري روي داد، پيروز شد و تتش در صفر 488 به قتل رسيد (راوندي، 143؛ بنداري، 84 - 85؛ حسينى، 76؛ ابن اثير؛ 10/244- 245). در همين ايام، عموي ديگر بركيارق، ارسلان ارغون كه بعد از مرگ ملكشاه، بر سراسر خراسان تسلط يافته بود، از بركيارق خواست تا فرمانروايى او را بر اين ولايت تأييد كند. بركيارق مدتى بعد عموي ديگر خود، بوري بَرْس را به جنگ ارسلان ارغون فرستاد. ارسلان، ابتدا شكست يافت، اما در نبردي ديگر، بوري برس مغلوب (488ق)، و بعد كشته شد (بنداري، 256- 257؛ حسينى، 84 - 85؛ ابن اثير، 10/262-264). از اين رو، بركيارق در 489ق، خراسان را به برادرش سنجر - كه از مادري ديگر بود - سپرد و او را با سپاهى راهى آن ديار كرد. اما ارسلان ارغون پيش از جنگ به دست يكى از غلامانش در مروكشته شد (490ق). در اين وقت، بركيارق به سنجر پيوست و تمامى خراسان را تصرف كرد و در شهرهاي ماوراء النهر نيز، خطبه به نام او خوانده شد (راوندي، همانجا؛ حسينى، 78، 86؛ بنداري، 258؛ ابن اثير، 10/262، 265؛ ابن خلكان، 1/268؛ صفدي، 10/121).
پس از سركوب شدن بعضى از شورشهاي محلى برضد بركيارق در 490ق - مانند شورش محمد بن سليمان (معروف به امير اميران)، يارقطاش و قودن (نك: ابن اثير، 10/265-267) - مؤيدالملك پسر نظامالملك كه از وزارت بركيارق معزول شده بود، اُنر امير سلجوقى را بر ضد بركيارق برانگيخت؛ اما انركه به قصد عصيان، از اصفهان روي به ري آورده بود، در 492ق نزديك ساوه، به دست باطنيان، و به روايتى به وسيلة تركان سپاهش كشته شد (ظهيرالدين، 37؛ راوندي، 144- 145؛ حسينى يزدي، 77؛ قس: ابن اثير، 10/281-282؛ ابن جوزي، 17/50). مؤيدالملك اين بار به گنجه نزد محمد - برادر بركيارق كه از مادري ديگر بود - رفت و او را براي دست يابى به سلطنت، تحريك كرد. محمد نيز در آن ولايت، خطبه به نام خويش كرد و مؤيد الملك را به وزارت برداشت و سپس با سپاهى گران به سوي بركيارق راند و در ذيقعدة 492 به ري - كه بركيارق از آنجا گريخته بود - دست يافت. در آنجا، زبيده خاتون مادر بركيارق دستگير گرديد و پس از چندي، به فرمان مؤيدالملك كشته شد (ظهيرالدين، همانجا؛ راوندي، 145؛ بنداري، 87، 259؛ ابن اثير، 10/287- 288).
از اين پس، باقى روزگار بركيارق به جنگهاي پنجگانه با برادر ناتنيش محمد گذشت (4 رجب 493، 3جمادي الا¸خر 494، صفر 495، جمادي الاول 495، 8جمادي الا¸خر 496) كه در اين ميان، پيروزي بيشتر با بركيارق بود (ظهيرالدين، 39؛ راوندي، 148؛ ابن اثير، 10/294، 303، 329، 332، 359؛ نيز نك: بازورث، .(108-111
سرانجام، در ربيع الا¸خر 497/ژانوية 1104، دو طرف صلح كردند و موافقت شد كه محمد بر شمال شرقى ايران، از سفيد رود تا باب الابواب و نيز بر ديار بكر، جزيره، موصل و سوريه حكومت كند و بركيارق بر نواحى مركزي ايران، جبال، طبرستان، خوزستان، اصفهان، فارس، بغداد، مكه و مدينه فرمان براند. همچنين، قرار شد كه سنجر حاكم خراسان باشد، اما به نام محمد خطبه بخواند. بدين ترتيب، امپراتوري سلجوقى تجزيه شد (بنداري، 261؛ ابن اثير، 10/369-371؛ ابنجوزي، 17/85؛ سبط ابن جوزي، 8(1)/8؛ بازورث، .(111
بركيارق در 2 ربيع الا¸خر 498 در اثر بيماري در بروجرد درگذشت. جنازة او را به اصفهان بردند و به خاك سپردند. وي پيش از مرگ، فرزند خردسالش ملكشاه را به جانشينى برگزيد. اما در واقع، پس از مرگ بركيارق، محمد فرمانرواي تمام امپراتوري سلجوقى شد و بدين ترتيب، بار ديگر وحدت قلمرو سلاجقه تا مدتى محقق گرديد (بنداري، 89 -90، 261؛ ابن اثير، 10/380؛ حسينى، 78؛ مجمل، 465، قس: 410؛ ابن جوزي، 17/93؛ سبط ابن جوزي، 8(1)/12-13).
وزارت بركيارق در دست عزالملك، مؤيد الملك، فخرالملك (3تن از پسران خواجه نظام الملك) و نيز مجدالملك قمى، عبدالجليل دهستانى و خطيرالملك ميبدي بود (ظهيرالدين، 35، 39؛ راوندي، 138-139؛ مجمل، 409- 410؛ ناصرالدين، 52؛ عقيلى، 216- 218، 226؛ اقبال، 104- 105؛ لمتن، 303 -302 )؛ اما هيچ يك شايستگى و توانايى كافى براي ادارة اوضاع آشفتة آن روزگار را نداشتند. اختلافات بركيارق و برادرانش، به توسعة نفوذ و قدرت باطنيان نيز كمك كرد. تسامح بركيارق نسبت به ايشان، باعث شد كه باطنيان نه تنها بر بعضى از دژهاي نظامى دست يافتند، بلكه به تدريج نفوذ خود را در ميان سپاه بركيارق نيز افزايش دادند و به تبليغ عقايد خويش پرداختند و اين نفوذ بدانجا رسيد كه بعضى، بركيارق را هم متمايل به ايشان مىدانستند و لشكريان او را باطنى مى خواندند. از اين رو، سرانجام، بركيارق در شعبان 494، فرمان قتل عام باطنيه را صادر كرد و آنها را از سپاه خويش بيرون راند (راوندي، 155؛ جوينى، 3/207- 208؛ رشيدالدين، 80، 116-117، 120؛ ابن اثير، 10/313، 322-323؛ ابنجوزي، 17/62 -63).
گرفتاريهاي داخلى بركيارق و دوري قلمرو وي از صحنة جنگهاي صليبى، باعث شد كه او حتى به درخواست خليفه، پس از تسخير بيتالمقدس به دست صليبيان نيز واكنشى نشان ندهد. گرچه پيش از آن، در ربيع الا¸خر 491/مارس 1098، بركيارق با نوشتن نامهاي به امرا وفرماندهان،آنانرابه جنگ باكفار تشويق كرد(ابنخلدون،4(1)/142؛ ابن جوزي، 17/43؛ را نسيمان، ؛ II/13 بازورث، .(103
تقريباً تمام دورة حكومت بركيارق، در جنگها و كشمكشهاي بىحاصل داخلى گذشت. بسياري از مورخان، اوصاف و اخلاق او را ستودهاند (مثلاً نك: ظهيرالدين، همانجاها؛ راوندي، 79، 138-139؛ ابن اثير، 10/381؛ قس: حسينى، همانجا؛ ابن خلكان، 1/268، كه عيب او را مىگساري دانستهاند) و بعضى شاعران نيز او را مدح گفتهاند (مثلاً نك: معزي، 118، 164- 166، جم ).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن جوزي، عبدالرحمان، المنتظم، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، 1412ق/1992م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابنخلكان، وفيات؛ استرابادي، محمد مهدي، سنگلاخ، به كوشش روشن خياوي، تهران، 1374ش؛ اقبال آشتيانى، عباس، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، تهران، 1338ش؛ بخاري، سليمان، لغت چغتاي و تركى عثمانى، استانبول، 1298ق؛ بنداري اصفهانى، فتح، زبدة النصرة، به كوشش هوتسما، ليدن، 1889م؛ جوينى، عطاملك، تاريخ جهانگشاي، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، 1355ق/1936م؛ حسينى، على، اخبار الدولة السلجوقية، به كوشش محمد اقبال، لاهور، 1933م؛ حسينى يزدي، محمد، العراضة فى الحكاية السلجوقية، به كوشش كارل زوسهايم، ليدن، 1327ق/1909م؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ راوندي، محمد، راحة الصدور، به كوشش محمد اقبال، تهران، 1364ش؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد تقى دانش پژوه و محمد مدرسى، تهران، 1356ش؛ سبط ابنجوزي، يوسف، مرآة الزمان، حيدرآباد دكن، 1370ق/1951م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش ژاكلين سوبله و على عماره، ويسبادن، 1402ق/1982م؛ ظهيرالدين نيشابوري، سلجوق نامه، تهران، 1332ش؛ عقيلى، حاجى بن نظام، آثار الوزراء، به كوشش جلالالدين محدث ارموي، تهران، 1364ش؛ مجمل التواريخ و القصص، به كوشش محمد تقى بهار، تهران، 1318ش؛ معزي، محمد، ديوان، به كوشش عباس اقبال آشتيانى، تهران، 1318ش؛ ناصرالدين منشى كرمانى، نسائم الاسحار، به كوشش جلال الدين محدث ارموي، تهران، 1364ش؛ نيز:
Bosworth, C.E., X The Political and Dynastic History of the Iranian World n , The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Clauson, G., An Etymdogical Dictionary of Pre-Thirteenth-Century Turkish, Oxford, 1972; Lambton, A.K.S., Continuity and Change in Medieval Persia, New York, 1988; Runciman, S., A History of the Crusades, Harmondsworth, 1965.
روزبه زرين كوب
-